نتایج جستجو برای عبارت :

دو نفرین تاریخی که گرفت، داستان بلدرچینها ، راه صدساله و یک شبه ؟؟ و .

سیاستگذاران هالیوود برای ترویج همجنس‌بازی و طبیعی نشان‌دادن آن، داستان‌های محبوب و کلاسیک را بازسازی می‌کنند و با تحریف محتوای آن، شخصیت‌های هم‌جنس‌باز را در آن می‌گنجانند.
یکی از موارد، داستان محبوب «آنه شرلی» است که یک قدمت صدساله دارد؛ ولی ترویج‌کنندگان همجنس‌بازی در هالیوود، این بار به سراغ این داستان محبوب رفته‌اند و در نسخه جدیدی که از روی آن ساخته‌اند، انحرافات اخلاقی را ضمیمه شخصیت‌های داستان کرده‌اند؛ که موجب اعتراض
نویسنده و محقق : اشکان ارشادی 
هنگامی روسها قبر تیمور را شکافتند ، اصلا توجهی به این نکردند که در نوشته های مقبره آمده : که هرکس قبر مرا بشکافد با جهانگیری بدتر از من روبرو شود. روسها مشغول مطالعه بودند که آدولف هیتلر با لشکر نازی به روسیه حمله کرد.
 
پروفسور گیرشمن که تاریخ ایران را نوشته ، در مقبره های جنوب که بسیار شبیه مصر است ، توجهی به نفرین نوشته شده بر روی دیواره ها نکرد. گویند عقیم شد و مقطوع انسل.
آلفرد نوبل 
آلفرد نوبل نظامی کهنه کار
نویسنده و محقق : اشکان ارشادی 
هنگامی روسها قبر تیمور را شکافتند ، اصلا توجهی به این نکردند که در نوشته های مقبره آمده : که هرکس قبر مرا بشکافد با جهانگیری بدتر از من روبرو شود. روسها مشغول مطالعه بودند که آدولف هیتلر با لشکر نازی به روسیه حمله کرد.
 
پروفسور گیرشمن که تاریخ ایران را نوشته ، در مقبره های جنوب که بسیار شبیه مصر است ، توجهی به نفرین نوشته شده بر روی دیواره ها نکرد. گویند عقیم شد و مقطوع انسل.
آلفرد نوبل 
آلفرد نوبل نظامی کهنه کار
زندگی و مرگ آنطور که ما فکر میکنیم، دو چیز مجزا نیستند. شما فکر میکنید زندگی روزی که متولد شدید، اتفاق افتاده است و مرگ روزی که بمیرید، اتفاق خواهد افتاد. 
بنابراین یک فاصلۀ هفتاد، هشتاد یا صدساله بین آنها وجود دارد.... 
ادامه مطلب
دیشب به داستان کوتاهی از جان اسکالزی نویسنده‌ی معروف جنگ پیرمرد برخوردم، که خوندم و به نظرم جالب اومد.
تا نیمه‌های دیشب ترجمه‌ش کردم و تا نیمه‌های امروز ویرایش. تقدیم.
 
پ.ن) و البته با این خبر که مشغول کار روی داستان کوتاه دیگه‌ای هم هستم.
 
داستان کوتاه وقتی ماست حکومت را به دست گرفت
۱: زندگی عجب داستان پیچیده ای داره. عجب ناگفته ها و ناپیدا شده ها! هر روز یه ایده ی جدید، یه تیوری جدید می یاد و یا اینکه بوده و تو تازه پیداش می کنی! اینکه چطور شد که ما این شدیم، رفتارهای ما چطور شکل گرفت! ما به عنوان ادمیزاد، از کجا امدیم و چطور شد که از مرز بی نهایت بد تا مرز بینهایت خوب متنوع شدیم! اصلن مرز خوب و بد چطور شکل گرفت؟ مردم جامعه را می سازند یا جامعه مردم را؟ کدومش اول اگاهانه اتفاق افتاد...زندگی عجب داستان پیچیده ای دارد. 

ادامه مط
یاد داری گفتمت یک داستان ... قصه ای بود از زمانی باستان !
زآن همه همکار خوب و خوش سخن ... از اداری گفتم و تولید و فن
صادقی و جانفدا را یادت است ؟ ... زآن همه یاران بگو کی یادت است؟
از حسین سالم و هادی بگم .... زآن دو مانده یاد و یک دنیای غم
مابقی هستند و برخی رفته اند ... بهر خود یار دگر بگرفته اند
گفت با من هر چه آمد بر دهان ... آنکه رفت و شد ز آن نا محرمان
چون منافی جای رکنی را گرفت ... طراحان فرمان تولید را گرفت
بخش مالی را اصیلی حاکم است ... واحد ممتاز هم با خ
اینو شنیدین هر انسانی یه داستانی برای زندگیش داره؟؟؟
من زیاد شنیدم!!!
ولی دوست دارم ازشون بپرسم... 
واقعا!!!
داستان داریم تا داستان
بعضی داستان ها ارزش شنیدن نداره 
بعضی ها هم اصلا ارزش گفتن هم نداره
ولی خوش بحال اونی که یه داستان جذاب برای خودش داره
از اون داستان ها که فیلم ها رو از اون می سازن
مثله خیلی از شهدای انقلاب اسلامی 
از این داستان ها هم آرزوست
بدونید که این داستان در دو بخش منتشر میشه چون مطالب زیاد هست و خب هم حوصله ی کاربر سر میره هم حجم داستان زیاد میشه پس اگه قسمت اول منتشر شد منتظر قسمت دوم هم باشید.ما تو این داستان سعی کردیم همه جوانب رو در نظر بگیریم.البته این داستان از زبان اول شخصه که تو پبش داستان میشه به این پی برد...
از غم دوری جهانم بغض سنگینی گرفت!من نوشتم کاش بودی بغض غمگینی گرفت!
خیسی چشم و نفس تنگی و درد و سرفه ها!ناگهان از بغضِ قلبم دردِ خونینی گرفت!
مادرِ خسته دلم حال مرا دید و شکست !کلِ دنیا را جنونِ غرقِ نفرینی گرفت!
این جهان جایی برای قلب غمگینم نداشت!ناگهان جان پدر را حس بدبینی گرفت!
یاد ایام قدیم و یاد عشق و فاصله!خانه پیش چشم مادر درد دیرینی گرفت!
درد دوری تو یک کاشانه را ویرانه کرد!خنده های برلب من حس تمرینی گرفت!
اخرین دیدار ما دور از هم و با نام
من عاشقانه شهدای جنگ رو دوست داشتم همیشه ولی حالا دقیقا الان که مینویسم و صورتم از اشک و گلوم از بغض اشباح شده حتی از یادآوری عظمت شهدا تمام بدنم شروع به لرزیدن میکنه.شاید از بیرون مسخره و کوته فکرانه به نظر برسه که مطلقا برام مهم نیست ولی مگه میشه چشم بست روی کسایی که ره صدساله رو یک شبه رفتن؟
الان چرا ساعت ۳ صبح منو وارد دنیای خودتون کردین یهو؟دنیایی داره دل دادن به دل شهدا.کدومتون منو دعوت کردین امشب؟نگاه های قشنگ تک تکشون داره میاد جلوی چ
مفهوم بسیج در غدیر امامت معنا گرفت
وقتی پیمبر دست علی بالا به پهنا گرفت
مفهوم بسیج با حضرت آدم در اول خلقت
وقتی ز نور اهل بیت آدم تن رعنا گرفت
مفهوم بسیج را فاطمه خوب تفسیر کرد
در دفاع از ولایت میخ و در جان آنا گرفت
مفهوم بسیج با امام حسن گرامی تر شد
برای حفظ دین از معاویه صلح بینا گرفت
مفهوم بسیج خون ثارلله است تا بینهایت
دین زنده از آن و بسیج از آن مبنا گرفت
مبنای بسیج حضرت عباس بن علی است
 مشق ما داد و هماره لشکر توانا گرفت
مفهوم بسیج 
این دومین داستان من است که به زودی منتشر می کنم.نام این داستان جنگ جهانی سوم است که بین چین و آمریکا اتفاق می افتد.در حقیقت من طبق پیش بینی هایی که از این جنگ شده سعی کردم داستان مهیج یک ژنرال چینی را به تصویر بکشم.حالا بریم یه پیش داستان از این داستان رو داشته باشیم:
چشمم به کاغذی خورد که در جیب یکی از سرباز های سوخته بود.روش نوشته بود اگه من مردم به همسر و دخترم بگین که خیلی دوستشان داشتم...
اسمش را خواندم:تاکاشی ایزاما...
با خودم گفتم اگر همسر و
قیمتِ سیگار؛ حالم را گرفتداغیِ سشوار؛ حالم را گرفت
تنگیِ تیشرت؛ قلبم را شکستچسبیِ شلوار؛ حالم را گرفت
جنگ، بی آبی، تورّم، قطع برقمجریِ اخبار حالم را گرفت
فکر می‌کردم که خیلی خوشگلم!!دیدن « گلزار » حالم را گرفت
آدمِ بی کار؛ وقتم را ربودآدمِ پرکار حالم را گرفت
گرچه بابا داد پولش را ولیقیمتِ تالار حالم را گرفت
هی خدا بخشید جرمم را ولیوقتِ استغفار حالم را گرفت!
زیر میزی، نرخِ دارو، آمبولانسغصه‌ی بیمار حالم را گرفت
گُل مرتّب کرد احوالِ مرادر ک
مفهوم بسیج در غدیر امامت معنا گرفت
وقتی پیمبر دست علی بالا به پهنا گرفت
مفهوم بسیج با حضرت آدم در اول خلقت
وقتی ز نور اهل بیت آدم تن رعنا گرفت
مفهوم بسیج را فاطمه خوب تفسیر کرد
در دفاع از ولایت میخ و در جان آنا گرفت
مفهوم بسیج با امام حسن گرامی تر شد
برای حفظ دین از معاویه صلح بینا گرفت
مفهوم بسیج خون ثارلله است تا بینهایت
دین زنده از آن و بسیج از آن مبنا گرفت
مبنای بسیج حضرت عباس بن علی است
 مشق ما داد و هماره لشکر توانا گرفت
مفهوم بسیج 
خلاصه داستان رو خیلی کوتاه میگم به خاطر اینکه درحال نوشته شدن هست موضوع زندگی روزمره اعضا هست که با تلخی شیرینی و هیجان همراه هست . امید وارم که خوشتون بیاد . داستان در روز های شنبه و دوشنبه و چهارشنبه گذاشته میشود. اوه راستی شخصیت اول داستان چانیول هست به همرت اعضای گروه.
خلاصه داستان رو خیلی کوتاه میگم به خاطر اینکه درحال نوشته شدن هست موضوع زندگی روزمره اعضا هست که با تلخی شیرینی و هیجان همراه هست . امید وارم که خوشتون بیاد . داستان در روز های شنبه و دوشنبه و چهارشنبه گذاشته میشود. اوه راستی شخصیت اول داستان چانیول هست به همرت اعضای گروه.
سلام به تمامی خوانندگان.
اخیرا بهم پیام داده شده که اگه میشه شخصیت های داستانتو بیشتر معرفی کن. میخواستم در جواب اون پیام بگم که بعد از تمام شدن کتاب اول(که الان فصل یازدهمه  و بیست فصل داره)،میرم سراغ یه داستان دیگه که به همین داستان مربوطه و به معرفی شخصیت های داستان میپردازه.
مرسی که این مطلب رو خوندین
شبی، برف فراوانی آمد و همه‌جا را سفیدپوش کرد. ‏دو پسر کوچک با هم شرط بستند که از روی یک خط صاف، از راهی عبور کنند که به مدرسه می‌رسید. ‏یکی از آنان گفت: «کار سا د‏ه‌ای است!»، بعد به زیر پای خود ‏نگریست که با دقت گام بردارد. پس از پیمودن نیمی از مسافت، سر خود ‏را بلند کرد ‏تا به ردّپاهای خود ‏نگاه کند. متوجه شد که به صورت زیگ زاگ قدم برد‏اشته است. دوستش را صدا زد ‏و گفت: سعی کن که این کار را بهتر از من انجام دهی. ‏پسرک فریاد ‏زد: کار سا ده‌ای ا
داستان ذره ناشناخته، داستانی کوتاه و علمی تخیلی تألیف شده در کانون نشر علم رازا است. 
مقدمه داستان:
جملاتی رو که دارم میخونم باورم نمیشه دست نوشته های فردی است که تحقیقاتش سفر به مریخ را ممکن کرد ... 
لینک دانلود PDF داستان در ادامه ....
دانلودعنوان: داستان علمی تخیلی ذره ناشناخته حجم: 212 کیلوبایت
با توجه به مسائل و ظرفیت‌هایی که در ایدۂ شما موجود است، حال باید برای نحوۂ روایت داستان خود به استراتژی‌ای کلی برسید. این استراتژی کلی داستانی که در یک خط بیان می‌شود قاعدۂ طراحی داستان شما است. این قاعده به شما کمک می‌کند فرضیه۱ٔ خود را در ساختاری بسیار قوی بگسترانید.
نکتهٔ کلیدی: قاعدۂ طراحی همان چیزی است که داستان را یکپارچه می‌سازد. این قاعده منطق درونی داستان و چیزی است که بخش‌های داستان را به طرز سازمان‌یافته‌ای در کنار هم حفظ می
روزی گاندی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفشش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شده و آن را بردارد. در همان لحظه گاندی با خونسردی لنگه دیگر کفشش را از پای درآورد و آن را در مقابل دیدگان حیرت‌زده اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد.
 
یکی از همسفرانش علت امر را پرسید.گاندی خندید و در جواب گفت: مرد بینوائی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا می‌تواند لنگه دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نم
ما اینجا مجموعه داستان های توپخانه رو منتشر می کنیم و این اولین داستان من هست که داستان هارو به صورت پاورپوینت در اختیارتون میزارم.این داستان که اسمش هست انتقام رو تا چند روز آینده براتون میزارم...
اما بریم یه پیش داستان ازش داشته باشیم:
شما نخواهید مرد...
از روی تخت بلند می شوید.فضا مرموزه...تا جایی که چشم کار می کند هی چنشانه ای از حیات دیده نمی شود.فقط سرباز مرده...
شما حتی نمی دانید کجا هستید.اما سعی می کنید با بی سیم با مرکز ارتباط برقرار کنید
بازم هفت سالم بود ! نه دقیقا ولی نزدیک به هفت سالگیم، آره بچه بودم ! یادم نیست من از سید (پسرخالم که اون موقع تقریبا بیست و پنج، سی سالش بود) درخواست کردم تا برام داستان بگه یا سید خودش برام داستان گفت، ولی هرچی بود واقعا حوصلم سر رفته بود و به این داستان نیاز داشتم !
ادامه مطلب
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

دوست نادیده ای در این صفحه برای بنده نظر گذاشته بود که درمورد مجموعه داستان "تخران" هم چیزی بنویسم.
ضمن تشکر از لطف آن عزیز باید بگویم از انتشار تخران الآن بیش از 6 سال میگذرد و اگرچه هنوز قرص و محکم از آن مجموعه داستان دفاع میکنم اما به نظرم آنچه باید درموردش گفته میشد گفته شده و هر کس مایل باشد میتواند نقد و نظرها را با یک جستجوی ساده بیابد.
حالا بیشتر دوست دارم خبر بدهم که انشاالله در کمتر از یک ماه دیگر قرار
مرد هدیه ای که چند لحظه پیش از خانمی گرفته بود را محکم به سینه اش چسبانیده بود و طول خیابان را طی می کرد. به فکرش افتاد، این یادگاری را برای همیشه نگهداری کند. ولی از حواس پرتی و شلختگی خودش می ترسید. توی مسیر همش به این فکر می کرد که چگونه از این هدیه ارزشمند مراقبت کند. فکری به ذهنش رسید. وارد خانه که شد هدیه را جلوی سینه اش گرفت و گفت: (تقدیم به همسر عزیزم) همسرش تا آخر عمر، آن هدیه را مثل تکه ای از بدن خودش مواظبت می کرد.
shirazart.blog.ir 
**" داستان کوتاه " که شاخه ای از ادبیات داستانی منثور است ، به طور تقریب دارای سابقه ای یکصد و پنجاه ساله در جهان است .داستان کوتاه معمولا از هزار و پانصد تا پانزده هزار کلمه را شامل می شود ." ارنست همینگوی " و " جیمز جویس" با آثار خود معیارهای تازه ای را برای داستان کوتاه خلق کرده اند .
** از میان داستانهای کوتاه فارسی ، نمونه های زیر شایان ذکرند: یکی بود یکی نبود ، اثر : جمال زاده _ زن زیادی ، سه تار و پنج داستان ، اثر : جلال آل احمد_ شهری چون
این داستان یک قهرمان نیست
داستان یک انسان عادی هم نیست
داستان کسی است که در بیشتر کارهای زندگی شکست میخورد، فرصت و توان بلند شدن پیدا نمیکند و مانند همه ی ما غرق میشود
ولی او ضد قهرمان هم نیست
یک انسان خوب با تصمیمات و اقبالی بد
درست مثل بعضی از کسانی که هر روزه در کنارمان زندگی میکنند.
ادامه مطلب
داستان های واقعی از عشق های باورنکردنی
 
 
خواندن داستان‌هایی از زندگی‌های واقعی می‌تواند از بسیاری جهات آموزنده باشد؛ داستان زندگی و اشتباهات آد‌م‌هایی که در همین شهر زندگی می‌کنند و از همین هوایی که ما نفس می‌کشیم تنفس می‌کنند؛ زندگی‌ای که زمین تا آسمان با ما متفاوت است. این شماره تصمیم گرفتیم تا چند نمونه از چنین داستان‌هایی را تقدیم‌تان کنیم؛ داستان‌هایی که بدون شک برایتان آموزنده خواهند بود. در این داستان‌ها چند نفر از روانش
لابیرنت
گروه ادبیات و کتاب: قباد آذرآیین (1327- مسجدسلیمان) نزدیک به نیم قرن است که قلم می‌زند. اولین داستان او به‌نام «باران» در سال 1346 در نشریه «بازار» رشت چاپ شد، آن‌موقعی که کلاس پنجم ادبی بوده است و اولین کتابش را هم نشر ققنوس در سال 1357 منتشر می‌کند: کتابی لاغر که یک داستان سی‌صفحه‌ای برای نوجوانان بوده: «پسری آن‌سوی پل». اما حضور حرفه‌ای آذرآیین در ادبیات داستانی از دهه هفتاد آغاز می‌شود: مجموعه‌داستان «حضور» و بعدها داستان‌ها و ر
در باغ یک دیوانه خانه، جوانی رنگ پریده, جذاب و شگفت انگیز را دیدم.
بر نیمکتی کنار او نشستم و گفتم : «چرا این جایی؟» مرد با تعجب به من نگاه کرد و گفت :«چه سوال عجیبی، اما جوابت را می دهم. پدرم می خواست مثل او باشم؛ عمویم هم می خواست من مثل خودش باشم. مادرم می خواست من تصویری از شوهر دریانوردش باشم و از او پیروی کنم. برادرم فکر می کند باید مثل او ورزشکاری ماهر باشم.» «استاد فلسفه و استاد موسیقی و استاد منطق هم می خواستند مثل آنها باشم، مصمم بودند که
دانلود داستان عاشق کم رو
    این داستان, داستانی عاشقانه که توسط بنده نوشته شده است.این رمان ,ماجرای عاشق شدن پسری نوجوان به نام حسین است. او کم رو و خجالتی است و می خواهد به عشقش برسد و...
برای دانلود داستان به ادامه مطلب بروید
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
داستان های عجیبی از میزان مهربانی و رأفت شما شنیده ام
از داستان تهمت هایی که به شما زدند و خیانت هاوجسارت هایی که کردند ولی شما مظلومانه تر از پدرمان علی ع  مواد غذایی به صورت شبانه و مخفیانه برایشان آن هم کسانی که بنی هاشم بودند( ودرد اینجاست)میفرستادید ... حالا بماند چرا!
از داستان نهایت غریبی تان ولی غریب نوازی بدون وصفتان
از داستان آن حرزی که مانع ورود گناهکار به حرمتان شود و رأفت شما نگذاشت
از داستان آن شاعری که فق
یار جانی خطّه‌ی خوبان گرفتجان خرید و جان بداد و جان گرفت
این زمین و این زمان بازی اوستهر دو سوی مرگ را ایشان گرفت
اغتشاش روزگار از کس مبیناین تکانْ عالم ز شصت آن گرفت
لرزش دست من و ضربان دوستاین چنین تحفه نه کس آسان گرفت
این چنین رقصی که ناپیدا خوش استاین چنین کوبی که دل جنبان گرفت
این همه شوری که خلق از خویش زدحضرت حق جمله را تاوان گرفت
گفت حلمی حرف نور و پر کشیدسایه در دنباله‌اش طغیان گرفت
موسیقی: Worakls - Inner Tale
ابوعثمان مى گوید: من با سلمان فارسى زیر درختى نشسته بودم ، او شاخه
خشکى را گرفت و تکان داد همه برگهایش فرو ریخت . آنگاه به من گفت : نمى
پرسى چرا چنین کردم ؟
گفتم : چرا این کار را کردى ؟
در پاسخ گفت :یک وقت زیر درختى در محضر پیامبر (ص) نشسته بودم ، حضرت
شاخه خشک درخت را گرفت و تکان داد تمام برگهایش فرو ریخت . سپس فرمود:سلمان
! سۆ ال نکردى چرا این کار را انجام دادم ؟
گفتم : منظورتان از این کار چه بود؟
فرمود: وقتى که مسلمان وضویش را به خوبى گرفت ، سپس نما
سلام خدمت همه مخاطبین
داستان برای بار چهارم رفت روی بازنویسی ، این بار بار آخره و دیگه باز نویسی نمیشه تا یک نسخه اش در اختیار دوستان به صورت مجازی و رایگان قرار بگیره تا بازخورد های شما رو دریافت کنه
داستان توی اولین نوشتن خیلی غیرواقعی بود ولی الآن بهتر شده و واقعی تر و عینی تر شده
داستانی که در این وبلاگ با شما به اشتراک خواهم گذاشت. داستان سرگذشت یک معلم سپاه دانشی در اواخر حکومت پهلوی هست.
داستان به پایان نرسیده و به مرور کامل می شود.
پس شاید به بعد از انقلاب هم کشیده شود.
داستان به زبان فارسی روایت شده ولی گفتگوی میان اشخاص، گیلکی است. 
در شیوه نوشتار گفتگوها به گیلکی به اصول نگارش بر مبنای حروف عربی که در فارسی نیز رعایت می شود پایبند مانده ام.
اگر پرسشی درباره شیوه نگارش در این داستان دارید با کمال میل پاسخگو هستم.
فردا آخرین روز دادگاه طلاقشان بود. قاضی دادگاه گفته بود: تا فردا صبح بروید فکراتون رو بکنید، هر کدامتان فکر کردید هنوز هم می تونید همدیگر رو دوست داشته باشید، به اون یکی تلفن کنه، اگر با هم تماس نگرفتین ساعت نه فردا اینجا باشید. حالا زن با دختر 16 ساله اش در خانه بود و مرد شب را در شرکتی که مدیر عاملش بود، گذراند. وقتی فکر کرد باورش شد که به زنش خیلی ظلم کرده، به همین خاطر تلفن را برداشت و شماره منزل را گرفت، یک بار، دو بار... ده بار گرفت. تلفن زنگ
یکی از سنتهای خانه ما ، بیان یک داستان طولانی دارای عواملی شبیه زندگی واقعی است
این داستان گویی راهکاری است  برای آموزش و فرهنگسازی غیر مستقیم به فرزندان. لذا در خانواده ما داستان آقای علوی سابقه طولانی دارد
همسر آقای علوی بانو خانم است و سه فرزند دارد به نام های زهره و زهرا و علی
مثلا اگر فرزند خانه از تاریکی می‌ترسد شب در داستان آقای علوی زهره به یک کمکان تاریک میرود و میترسد بعد چراغ  روشن میشود و معلوم میشود هیچ چیز ترسناکی وجود نداشت .
متاسفانه نمیتونم نقد و نظر کارشناسانه‌ای داشته باشم نسبت به کتابایی که میخونم یا فیلم‌هایی که میبینم، فقط می‌تونم بگم دوستش داشتم یا نه.
در همین راستا، بالاخره بعد از چیزی حدود دو ماه طلسم شکسته شد و کتاب "مرد ۱۰۰ ساله‌ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد" نوشته‌ی یوناس یوناسن و انتشارات نیلوفر رو به سختی تموم کردم. برخلاف تعریف‌های زیادی که شنیده بودم، واسه من جذاب نبود. فقط دوسه تا نکته، اول اینکه واقعیت و حوادث تاریخی رو با سیر داستان ق
خب خب خب. می خوام یه داستانی رو که با دو تا از دوستای خوبم نوشتم رو بزارم.ولی برای اینکه ببینم اگه بزارم کسی می خوانتش؛باید به این پست نظر بدین و بگید که داستان رو بزارم یانه؟
راستی برید ادامه مطلب تا داستان رو معرفی کنم.
ادامه مطلب
*باهوشی بچه های نسل جدید*
_موضوع داستان: علمی فلسفی_

*داستان اول*
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجود اینکه پستاندار عظیم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.  
ادامه مطلب
مدتیه نیومدم اینجا چیزی بنویسم . ولی دلم تنگ میشه . یادداشت های خودمونی رو دوست دارم . یادگاری می مونه . این روزا جدی چسبیدم به داستان نویسی . دارم داستان کوتاه می نویسم . کنارش هم کتاب می خونم . داستان های سیمین دانشور و نویسنده های دیگه رو می خونم . کمکم می کنه که بهتر بنویسم . 
دو روز دیگه تولدمه ... 42 سالم تموم میشه ... باید دیگه یه تکونی بخورم و بنویسم ...
امروز به مووینگولی خودم گفتم : دو روز دیگه تولدمه ؟ چیکار کنم ؟
خندید ... منم خندیدم ... بهش گفتم
نویسنده : حسن کاشی
هر گونه کپی برداری بدون ذکر نام نویسنده شرعا حرام است.
 
فصل اول : سقوط شهر
مرد آهسته آهسته قدم بر میداشت ، صدا هوهوی باد شدیدی که می وزید او را می ترساند ؛ اصلا برای چه او به این جنگل سرد و تاریک قدم گذاشته بود ، گم شده بود ؟ دنبال چیزی یا کسی می گشت ؟ خودش نیز نمی دانست ، مثل این بود که بخشی از حافظه اش گمشده است . باران شدیدی شروع به باریدن گرفت و صاعقه هایی به درختان جنگل بر خورد کرد و جنگل آتش گرفت ، مثل اینکه اتفاقی بزرگ در شر
همه میگن عمرم مثل برق و باد گذشت
اما برای من اینطور نیست، انگار قرن هاست من زندگی میکنم.
با آدم و حوا تو باغ های بهشت مثالی قدم زدم
با ابراهیم کعبه رو بازسازی کردم
با اصحاب کهف از خواب چند صدساله بیدار شدم
با یونس تو شکم ماهی توبه کردم
با یوسف تعبیر خواب کردم
با موسی از رود نیل گذشتم
با مسیح به صلیب کشیده شدم
با محمد در غار حرا مناجات کردم
با علی با چاه درد و دل کردم
با ابن سینا طبابت کردم
با ادیسون اختراع کردم
با نیچه گریستم
با سیمین، سووشون رو
نگهبانی می دید هر هفته یک پیرزن یک قایق موتوری پر از خاک و شن را از این سمت ساحل به آن سمت ساحل می برد. نگهبان هر چه داخل قایق را وارسی می کرد، چیزی جز خاک و شن بی ارزش پیدا نمی کرد. چند سال بعد وقتی نگهبان بازنشست شد، به آن سوی ساحل رفت و سراغ پیرزن را گرفت و از او پرسید: تو اکنون زن بسیار ثروتمندی هستی. من در تعجبم که چگونه با جابه جا کردن خاک و شن بی ارزش موفق شدی این همه ثروت برای خود جمع کنی. لطفا به من بگو راز تجارت تو در چیست؟ پیرزن با حیرت به ن
سریال زیر همکف یکی از سریال های جدید است که قرار است به جای سریال به رنگ خاک پخش شود. در این قسمت بیوگرافی بازیگران سریال زیر همکف، عکس های سریال و اطلاعاتی در مورد این سریال را می خوانید.
بازیگران سریال همکف و داستان سریال
سریل زیر همکف از جمعه 22 آذر ماه از شبکه اول سیما پخش خواهد شد و جایگزین  سریال به رنگ خاک می شود.
داستان سریال
در خلاصه داستان سریال زیر همکف آماده است: زندگی قانون‌های زیادی داره، ولی به نظر من مهمترینش اینه که راحت، نه بگ
بر اساس یک داستان کوتاه از نویسنده یونانی آنتونیوس Toumanidis، و با الهام از پری دریایی کلاسی توسط کارلو Collodi، این فیلم در حال نوآوری داستان پینوکیو است.
داستان پینوکیو از قرون وسطی و سالهاس که ارائه شده است. در همین حال، در داستان جدید ، در نیویورک، کارل بوچلر کارآگاه با یک قاتل سریال با نام Geppetto روبرو خواهد شد که قربانیان خود را به پیکرهای انسانی تبدیل می کند. کارل، با کمک یک استاد مطالعات ایتالیایی، کشف می کند که داستان پری واقعی است و با خون ن
سلام به بینندگان عزیز 
اگر مایل هستید می تونید داستان های کوتاه، شعر، متن و حتی داستان های بلند خودتون رو برای ما ارسال کنید تا در وبلاگ قرار داده بشه
ارسال متن ها از طریق :ghassam.m84@gmail.com
ارسال متن ها مانند نمونه زیر و به ترتیب باشد:
نام و نام خوانوادگی
نوع متن (شعر، داستان...) 
عنوان 
متن
مطالب ارسالی پس از تایید در وبلاگ قرار می گیرد.
حتما شرکت کنید
دوستان و عزیزان سلام و صد سلام
قبل از صحبت از داستان نویسی، امیدوارم در هر حالی که هستید خوش و خرم باشید. آرزو دارم در این آخرین ساعات سال 1397 در کنار خانواده باشید و با کمال تندرستی منتظر سال جدید باشید. اگر سال 97 برای شما یک سال ایده‌آل نبوده و یا اگر اتفاق تلخی برای شما در این سال رخ داده؛ با تمام وجود آرزو می‌کنم در سال 1398 تنتان نیازمند طبیب مباد. امیدوارم تلخی نبینید. امیدوارم با دوستان و عزیزانتان شیرینی‌های بیشتری را تجربه کنید. و امید
«اسفار کاتبان» اثر ابوتراب خسروی.
ابوتراب خسروی در این کتاب سه داستان متفاوت رو به طور موازی پیش می‌بره. داستان سعیدِ مسلمان که پروژه‌ی درسی مشترکی با اقلیمای یهودی داره؛ داستان شدرک یهود و زلفا جیمز که سال ها بعد به دنبال نیمه‌ی گمشده‌ی جسد شدرک میگرده؛ داستان احمد بشیری و شیخ یحیی کندری و شاه منصور که آخرین پادشاه سلسله‌ی خودش بوده.
توی این کتاب، نویسنده با مهارت فوق‌العاده‌ای سه داستان با سه سبک متفاوت رو به نگارش دراورده. داستانی ب
سلام....ما قراره توی داستان هامون یه چیزی داشته باشیم به نام catblog world (دنیای کت بلاگ)
حالا یعنی چی؟
یعنی اینکه ما یه سری نکات داریم که مخصوص داستان های خودمونه
مثلا یه کوامی خلق میکنیم تا تو داستانامون استفاده کنیم
شما هم اگه اجازه بگیرید میتونید داستان هاتون رو وارد کت بلاگ ورلد کنید
در تاریخ 4 آبان 98 - نام داستان کوتاه : شیدایی یک بمب
1. داستانم برنده گواهی رسمی جشنواره شد
2. داستانم به عنوان داستان شایسته تقدیر در کتاب مجموعه داستان "مشق عشق" چاپ شد
 
برشی از داستان:
به نظرم گاهی وقت‌ها رفاقت یعنی رفیقت رو بکشی، قبل از اون که غم نامردی روزگار اون رو بکشه!- بازپرس: پس شما قاتل زنجیره‌ای هستی؟ زنجیره‌ای تر از همسایه‌تون.- من؟! نه! حقیقت اینه که من قاتل نیستم ولی کشتن آدم‌ها رو دوست دارم! تا حالا 33 نفر رو کشتم. با طناب، چاقو، اس
سنتهای خانه ما
بیان یک داستان طولانی دارای عواملی شبیه زندگی واقعی
راهکاری است  برای آموزش و فرهنگسازی غیر مستقیم به فرزندان
لذا در خانواده ما داستان آقای علوی سابقه طولانی دارد
همسر آقای علوی بانو خانم است و سه فرزند دارد به نام های زهره و زهرا و علی
مادر ببخش سردی دستای بچتو
مادر ببخش بچه ی تو گیج و دپرسه
روزی هزار مرتبه پارو زده ولی
این رود هیچ موقع به دریا نمی رسه
انگیزه داشتم واسه این زندگی پوچ!
انگیزه داشتم یه نفر موندگار شه
داستان زندگی من اصلاً خوشی نداشت
اما قرار نبود که تهش گریه دار شه
من واسه دلخوشی کسی دست و پا زدم
که وقت خشکی قطره‌ی بارونمو گرفت
می‌دید نیمه جونم و تیر خلاصو زد!
وقتی نداری مغزِ استخونمو گرفت
گشتم نبود، پس پی روزای خوش نگرداینجا به قدر یک سر سوزن امید نیست
من چند
من زیاد اهل داستان دنباله دار نیستم. بیشتر طرفدار داستان کوتاه هستم. در مورد داستان های دنباله دار صاحب نظر نیستم ولی نظر و برداشت شخصی خودم رو میگم؛ داستان شما سبک روایت گونه داره و از باب روان بودن بد نیست هر چند یک مقداری باید روی توصیفات ظاهری یا تیپیک شخصیت ها و فضای وقوع داستان بیشتر کار بشه ولی در کل به نظر من باید یک مقدار از جزییات غیر لازم و غیر ضروری داستان تون کم کنید و به جاش توی هر قسمت از داستان یک جوری خواننده تون رو مجذوب و کن
داستان ذره ناشناخته، داستانی کوتاه و علمی تخیلی تألیف شده در کانون نشر علم رازا است. 
مقدمه داستان:
جملاتی رو که دارم میخونم باورم نمیشه دست نوشته های فردی است که تحقیقاتش سفر به مریخ را ممکن کرد ... 
لینک دانلود PDF داستان در ادامه ....
دانلودعنوان: داستان علمی تخیلی ذره ناشناخته حجم: 212 کیلوبایت
حراج
مادر ببخش سردی دستای بچتو
مادر ببخش بچه ی تو گیج و دپرسه
روزی هزار مرتبه پارو زده ولی
این رود هیچ موقع به دریا نمی رسه
انگیزه داشتم واسه این زندگی پوچ!
انگیزه داشتم یه نفر موندگار شه
داستان زندگی من اصلاً خوشی نداشت
اما قرار نبود که تهش گریه دار شه
من واسه دلخوشی کسی دست و پا زدم
که وقت خشکی قطره‌ی بارونمو گرفت
می‌دید نیمه جونم و تیر خلاصو زد!
وقتی نداری مغزِ استخونمو گرفت
گشتم نبود، پس پی روزای خوش نگرداینجا به قدر یک سر سوزن امید نیست
مرد هدیه ای که چند لحظه پیش از خانمی گرفته بود را محکم به سینه اش چسبانیده بود و طول خیابان را طی می کرد. به فکرش افتاد، این یادگاری را برای همیشه نگهداری کند. ولی از حواس پرتی و شلختگی خودش می ترسید. توی مسیر همش به این فکر می کرد که چگونه از این هدیه ارزشمند مراقبت کند. فکری به ذهنش رسید. وارد خانه که شد هدیه را جلوی سینه اش گرفت و گفت: (تقدیم به همسر عزیزم) همسرش تا آخر عمر، آن هدیه را مثل تکه ای از بدن خودش مواظبت می کرد.
خب گفتم همش که قرار نیست براتون داستان های ترسناک طولانی طولانی بزارم که وسطشم حوصلتون سربره!!
این بار اومدم با داستان دو جمله ای بترسونمتون:)
داستانی رو که در زیر قراره بخونین اثر فردریک بروان است که در سال 1948 نوشت ...
اخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!
خب زیادی ..شعره ولی هرزگاهی تنوع هم تو پست هامون خوبه بنظرم :)
تازه واردم در بیان ولی نه در وب نویسی. از سال ۸۷ شروع کردم با وبی در بلاگفا و در عرصه ی ریاضی که رخدادهای مدرسه امان را ثبت میکردیم با جمعی از همکاران. در کنارش وب شخصی ام را به راه انداختم تا سال ۹۴ که سرور بلاگفا دچار مشکل شد و پستهای چند ساله ام را گرفت و پس نداد با حالتی قهر به بلاگ اسکای مهاجرت کردم و ۴ سالی هم در بلاگ اسکای قلم زدم. از همه چیز. مادرانه هایم که شیطنتهای وروجکهایم را روایت میکرد. داستان پاییزان که راوی عشق نافرجام بود. داستا
امروز دوشنبه دوم دی ماه ...
از یکی مجلات داستانی بهم پیشنهاد شد براشون داستان بفرستم. یکی از داستان هام رو ویرایش کردم و فرستادم. امیدوارم پذیرش کنند و چاپ بشه... خیلی هیجان زده ام... دو سه ساعت هم داشتم روی داستانم کار می کردم. یعنی واقعا دارم تلاش می کنم و راه پیدا می کنم برای چاپ داستانها.‌..خیلی هم ازم انرژی میبره... باید چند تا داستان دیگه هم بنویسم. 
برای دیدن لبخند تو همه ی تلاشم رو می کنم...
بالاخره بعد از نزدیک هشت ماه چشم انتظاری، امروز خبر گرفتن مجوز چاپ کتابم صادر شد. مجموعه ای از بیست داستان کوتاه که خیلی رویشان کار کرده ام. شاید اغراق نباشد بگویم روی یک داستان سه صفحه ای صد هزار تومان هزینه کرده ام. از هزینه نقد و وقتی که روی هرکدام گذاشته ام و کلاس هایی که بابت آموزش داستان گذرانده ام و ...
ادامه مطلب
کتاب صوتی زن زیادی جلال آل احمد
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
اگر امکان دارد آن را به فارسی ایمیل کنیدنتایج وب
دانلود کتاب صوتی زن زیادی - جلال آل احمد - کتابراهwww.ketabrah.ir › کتاب صوتی › داستان و رمان ایرانیکتاب صوتی زن زیادی نوشته جلال آل احمد، دربردانده‌ی 9 داستان کوتاه در مورد زنان و دردهای ... زن زیادی یکی از مهم‌ترین آثار جلال آل احمد است که دیدگاه او را درباره خرافات و ...
داستان زن زیادی اثر جلال آل احمد - نوارwww.navaar.ir › audiobook › داستان-
کتاب صوتی زن زیادی اثر جلال آل احمد    
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
اگر امکان دارد آن را به فارسی ایمیل کنیدنتایج وب
دانلود کتاب صوتی زن زیادی - جلال آل احمد - کتابراهwww.ketabrah.ir › کتاب صوتی › داستان و رمان ایرانیکتاب صوتی زن زیادی نوشته جلال آل احمد، دربردانده‌ی 9 داستان کوتاه در مورد زنان و دردهای ... زن زیادی یکی از مهم‌ترین آثار جلال آل احمد است که دیدگاه او را درباره خرافات و ...
داستان زن زیادی اثر جلال آل احمد - نوارwww.navaar.ir › audioboo
یکی از کتاب های که این ماه تمام کردم ناطور دشت بود ناطور در معنای نگهبان هست و معنای اسم کتاب می شود نگهبان دشت ولی بروقتی این کتاب 300 صفحه ای را می خوانید اصلا در هیچ جای کتاب حرفی از نگهبان و دشت نیست و اینکه چرا اسمش اینجوریه برای منم سواله اخه اصلا خیلی نزدیک به مفهومم نیس واقعا چرا /....نمیدانم....
داستان درباره پسر نوجوانی است به اسم هولدون کالفید و کل داستان در 2-3 روز اتفاق افتاده و هولدون به عنوان راوی داستان هست و داستان را تعریف می کند.
ام
نیمه داستان، صفحه ۶۴.
همان تار مویی که لابلای داستان خواندن برایت، غنیمت گرفتم و لای کتاب گذاشته بودم دلم را لرزاند و آیا اینکه دلم را لرزاند، تعبیر درستی است وقتی جای ادامه دادن داستان حالا دراز کشیده‌ام توی تراس و نشسته‌ام به خیال؟
متن آهنگ سینا سرلک بنام دختر گل فروش

سختیای زندگی رو نمیشه آسون گرفت با حلب پاره نمیشه سقفی تو بارون گرفت نون بیار کباب ببر اسم یه بازى بود فقط تو صف شلوغ فقر حتى نمیشه نون گرفت این روزا از رو ندارى عاشق و معشوق میشن من یه لیلى میشناسم مهرشو از مجنون گرفت دختر گل فروش از بس که گلاشو نفروخت کاسه ی گدایى رو به سمت این و اون گرفت مردی که گلیمشواز توی آب در نیاورد یه اتاق بی اجاره گوشه ی زندون گرفت هیچ کسی زیر پرش گله رو به چرا نبرد نی شکست و رنگ زوز
می‌گن نویسنده‌ها عاشق اینن که توی کتاب‌هاشون یکی از شخصیت‌ها رو بُکُشَن تا داستان‌شون جذاب بشه، تا تعلیق رو قاتی داستان کنن. اما من مطمئنم #حامد_اسماعیلیون که نویسنده‌ی بزرگی هم هست و داستان‌هاش و کتاب‌هاش جذابه و قشنگ و دلنشین، با سقوط هواپیما و مرگ دختر و همسرش، لعنتی‌ترین تعلیقِ داستانی قاتی زندگیش شده، تعلیقی که اصلا قشنگ نیست، نه قشنگه نه داستان رو جذاب می‌‌کنه نه به دل می‌شینه. تسلیت، همین.
 
سانحه ی سقوط هواپیمای ایران-اوکرا
داستان سیاه چاله
قسمت چهارم
اگر پیگیر داستان سیاه‌چاله‌ها از ابتدا باشید، حتما به یاد می‌آورید که شروع نوشتن آن با یک عصر بهاری دلپذیر همراه بود، که حس و حال خاطره‌انگیزی را ایجاد می‌کرد. باید اعتراف کنم که نوشتن همة این داستان در آن عصرگاهِ خاص اتفاق نیفتاده و هر زمان که حسِّ خوبِ نوشتن با من همراهی کرده است برای آن نوشته‌ام.
ادامه مطلب
به گزارش سایت تفریحی چفچفک برگرفته از دیجی تو  : جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «همه قصه‌ها و داستان‌ها قبلا گفته شده‌اند». این جمله تا حدی درست است. انسان‌ها به خاطرِ عواطف و احساساتِ مشترکشان تا به حال داستان‌های زیادی درباره حرص، حسد، انتقام، تنفر،
ادامه مطلب
تو را خانه ای هست: داستان زندگی شیخ بهایی عالم بزرگ تشیع
تو را خانه ای هست : کامران پارسی نژاد
بریده کتاب(۱):
از کلبه خارج شد. شمس الدین محمد مانده بود به دنبال همسرش خارج شود یا عبدالصمد را آرام کند. او را در آغوش گرفت. مادر بازگشت. ظرف را روی زمین گذاشت. بچه ها به داخل ظرف سرک کشیدند. پدر متحیر و آرام خود را به ظرف رساند. سه گلوله برفی درآن بود._فرزندانم،این آرد است. پخت آن خیلی طول می کشد. تا من برایتان نان بپزم، شما بخوابید. من بیدارتان میکنم…
 
ا
مجموعه داستان حسن محمودی داستان محکوم به اعدام تبرئه شده ای است که بارها تا پای چوبه دار رفت و سر آخر بخت با او یار بود که زنده بماند اما همچنان نگران چهارده سالگی دختران دیگر است. سومین مجموعه داستان حسن محمودی با عنوان «از چهارده سالگی می ترسم» که داستان های آن را در فاصله سال های 81 به این سو نوشته شده است از سوی نشر چشمه منتشر شد.

مجموعه داستان «از چهارده سالگی می ترسم» شامل داستان های با نام های «قول و قرار»، «صبر ایوب»، «ناخن ها و آوازها»
مجموعه داستان حسن محمودی داستان محکوم به اعدام تبرئه شده ای است که بارها تا پای چوبه دار رفت و سر آخر بخت با او یار بود که زنده بماند اما همچنان نگران چهارده سالگی دختران دیگر است. سومین مجموعه داستان حسن محمودی با عنوان «از چهارده سالگی می ترسم» که داستان های آن را در فاصله سال های 81 به این سو نوشته شده است از سوی نشر چشمه منتشر شد.

مجموعه داستان «از چهارده سالگی می ترسم» شامل داستان های با نام های «قول و قرار»، «صبر ایوب»، «ناخن ها و آوازها»
 مفهوم بسیج در غدیر امامت معنا گرفت
 وقتی پیمبر دست علی بالا به پهنا گرفت
 مفهوم بسیج با حضرت آدم در اول خلقت
 وقتی ز نور اهل بیت آدم تن رعنا گرفت
 مفهوم بسیج را فاطمه خوب تفسیر کرد
 در دفاع از ولایت میخ و در جان آنا گرفت
 مفهوم بسیج با امام حسن گرامی تر شد
 برای حفظ دین از معاویه صلح بینا گرفت
 مفهوم بسیج خون ثارلله است تا بینهایت
 دین زنده از آن و بسیج از آن مبنا گرفت
 مبنای بسیج حضرت عباس بن علی است
  مشق ما داد و هماره لشکر توانا گرفت
 مفهوم بسیج در غدیر امامت معنا گرفت
        وقتی پیمبر دست علی بالا به پهنا گرفت
 مفهوم بسیج با حضرت آدم در اول خلقت
        وقتی ز نور اهل بیت آدم تن رعنا گرفت
 مفهوم بسیج را فاطمه خوب تفسیر کرد
       در دفاع از ولایت میخ و در جان آنا گرفت
 مفهوم بسیج با امام حسن گرامی تر شد
       برای حفظ دین از معاویه صلح بینا گرفت
 مفهوم بسیج خون ثارلله است تا بینهایت
      دین زنده از آن و بسیج از آن مبنا گرفت
 مبنای بسیج حضرت عباس بن علی است
      مشق 
عباس سری تکان داد و در جواب دل‌نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ می‌زنیم جواب نمیدن.» 
 
گریه زن‌عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه #شیعه رو زنده نمی‌ذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. 
 
ادامه داستان در ادامه مطلب...
 
متن کامل داستان در پیام رسان های اجتماعی تقدیم حضورتان
 
https://eitaa.com/dastanhaye_mamnooe
https://sa
سلام این داستان اولین داستانی که نوشتم
اسمش فقیر امانتداره
این داستان رو به عنوان پروژه پایانی دوره آموزش نویسندگی ( داستان نویسی) استاد سرشار فرستادم
عیب زیاد داره اما قشنگه
زاویه دیدش تلفیقیه و سعی کردم مثل آنک؛آن یتیم نظر کرده باشه اما ما کجا و استاد سرشار کجا تازه اونم در اولین کارم
ولی خدایش بد نیست یعنی خودم که می گم قشنگه
شماهم وقت کردید بخونین...
به صورت سریالی و 9 تیکه ای ارسال می شه که از 4 آذر 98 هر دوشب یکبار
برای خوندنش بر روی نوشته 
میگم : " اه، چقدر گرمه "
میرم در اتاق رو باز می کنم.
سی ثانیه از نشستنم روی صندلی میگذره که حس می کنم دارم می لرزم.
میگم: " چه هوای سردیه "
و میرم در رو باز میذارم.
همکارم خیره خیره نگاهم می کنه.
کلید " ک " رو روی کیبورد پیدا نمی کنم. پنج بار میگردم اما پیداش نمی کنم. فکر کنم دارم آلزایمر می گیرم...
خدا کنه آلزایمر بگیرم...
یه فیلمی دیده بودم که داستان زنی بود که کم کم آلزایمر گرفت، همه چی رو فراموش کرد... عاشق خانواده ش بود، اما وقتی آلزایمر گرفت دیگه نمی ش
بازم سلام.اینم یکی دیگه از داستان نوشته هام.همین اول بگم که این داستان نوشته پر از جزئیاته.حتی اسمی که برای این داستان نوشته انتخاب کردم خطر لو رفتن ادامه ی داستان رو داره.ولی گفتم این طوری بامزه تره.خب دیگه.لطفا برید ادامه ی مطلب. :)

ادامه مطلب
Fishtales 2018 1080p,Fishtales 3 2018 BluRay,انیمیشن Fishtales 3 دوبله فارسی,انیمیشن داستان ماهی Fishtales 3 2018 با دوبله فارسی,داستان ماهی 3,دانلود انیمیشن Fishtales 3 2018,دانلود رایگان انیمیشن,دانلود زیرنویس فارسی Fishtales 3 2018,دانلود کارتون داستان ماهی,دانلود مستقیم Fishtales 3 2018,دوبله فارسی,سایت دانلود فیلم,سایت دوستی ها,فیش تیلز,قسمت سوم انیمیشن داستان ماهی,
ادامه مطلب
برای ایجاد انگیزه در کلاس اول خود میتوانید از داستانهای کوتاه استفاده کنید،
کلاس اولی ها علاقه بسیاری به شنیدن داستان دارند.
ایجاد علاقه به کلاس و مدرسه یکی از فنون یاد دهی -یادگیری برای بهبود کیفیت آموزش است.
برای مطالعه داستان کلیک کنید.
از کیفش روبنده و چادری مشکی بیرون کشید و مقابلم گرفت :«این خانواده وهابی هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی.» و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد، با لحنی محکم هشدار داد :«اگه می‌خوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه ایرانی هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابی‌های افغانستانی!» 
از میزبانان وهابی تنها خاطره سر بریدن برایم مانده و از رفتن به این خانه تا حد مرگ #وحشت کرده بودم که با هق‌هق گریه به پایش افتادم :«تورو خدا بذار
چند ماه قبل بود که کتاب مردی به نام اوه را تمام کردم. این کتاب نوشته فردریک بکمن است و در سوئد مورد استقبال فراوانی قرار گرفت. در نتیجه فرناز تیمورازف که خود ساکن سوئد است آن را مستقیماً از زبان سوئدی به فارسی ترجمه کرده است. قهرمان داستان مردی است به نام اوه که پس از مرگ همسرش تصمیم به خودکشی می‌گیرد. در این میان شخصی پیدا می‌شود که به اوه کمک می‌کند که از آن شیوه زندگی و خلق و خوی عجیبش کمی خارج شود. دست بر قضا این شخص یک زن ایرانی است به نام پ
شاید بهتر باشه فیلم هایی که میبینم رو دربارشون بنویسم . فیلم ذهن زیبا که جایزه اسکار بهترین فیلم رو هم به دست آورده داستان واقعی از "جان نش" ریاضیدان آمریکایی هست که تا آخر عمر خودش با بیماری اسکیزوفرنی دست و پنجه نرم میکنه . من قبل از دیدن فیلم هیچ ذهنیتی درباره ی داستان و شخصیت فیلم نداشتم و تنها بخاطر بازی راسل کرو و جایزه اسکاری که گرفته بود دانلود کردم و باید بگم ابتدای فیلم کم کم براتون کسل کننده میشه و مثل تمام فیلم های آمریکایی دیگه که
به نام خالق قلم
مقدمه
 
این داستان جنبه ی سرگرمی دارد و هیچ کدام از رویداد ها و نام های موجود در داستان
حقیقی نمیباشد. داستان سقوط در مورد پسری شونزده ساله به نام دنیل است که در
کودکی اش پدرش را از دست داده؛ رژیمی که اکنون بر کشور آمریکا حکم فرما است،رژیم
هایِنت است. ولی مردم زیادی از آن ناراضی هستند؛و نکته ی جالب این است که دنیل
پدرش را در همین اعتراضات از دست داده است. اما دنیل تصمیم میگیرد که راه پدرش را
ادامه دهد اما........
امیدوارم از داستان
رمان:مال من باشنویسنده:ستاره لطفیژانر: عاشقانه-تراژدیپایان خوش.خلاصه:داستان از آن‌جای شروع می‌شود که دریا، دخترک مثبت و درس‌خوان داستان ما عاشق می‌شود. عشقی عمیقانه و خالصانه!او نمی‌توان صریح عشقش را بیان کند، چون پسرک داستان، سام به نیلوفر. دوستِ دریا متعلق است!در این بینابین اتفاقای می‌افتد...
داستان غم انگیز یک داستان آشنا!  پدر میخواست بچه را برای گردش بیرون ببرد ...رفت ماشین را روشن کرد و عقب عقب از در خارج شد .... ناگهان صدای جیغ بچه را زیر ماشین شنید ....بچه زیر ماشین له شده بود ...با عجله ماشین را کنار زد ..  باورش نمیشد ...بچه غرق خون بود .... بچه خودش را کشته بود ....@dastan9 مرد داشت دو دستی توی سر خودش میزد و گریه میکرد که همسایه ها سر رسیدند ...شروع کردند به فحش دادن به مرد ... فحش ها هر لحظه شدیدتر میشد ...عده ای شروع کردند به زدن مرد ... کم کم کا
سلام.بابت اینکه یه مدت کارم تعطیل شده بود یه عذر خواهی به شما بدهکارم.اما به دلیل یه مشکلات خب نتونستم داستان بنویسم اما بازم کارمو شروع کردم و داستان زامبی ها قسمت دوم رو خیلی زود از همین سایت منتشر می کنم.توضیحی نیست بریم پیش داستان:
...اما ما انها را به بچه ها نمیدادیم،بلکه برای زنده ماندن شیر خشک میخوردیم.خیلی ناراحت کننده بود اما در اردوگاه قانونی وضع شده بود که اگر غذا کم آمد غذا را از افراد بالای ۶۰ سال بگیریم و به جوانتر ها بدیم و پیر مر
#صومعه_پارم آخرین اثر #استاندال ِ فرانسوی است. این رمان را بهترین اثر استاندال می دانند. گویا فصل اول کتاب از اعترافات واقعی یک ستوان نوشته شده است. سپس از دل این اعتراف به اتریش می رویم و داستان دو زن دیگر را می خوانیم. نویسنده متبحّرانه این حرف را به ما می رساند که قهرمان کتاب، ثمره ی ازدواج آن ستوان معترف و یکی از دو زنی است که روایت گر داستان شان شده‌ است. با ناپلئون و جنگ هایش آشنا می شویم، زیرا بزرگ شدن قهرمان داستان تلاقی با جنگ ها ناپلئو
امروز به دعوت الهه رفتم به حلقه‌ی داستان شهرستان ادب. داستان الهه و دو نفر دیگر را گوش دادم. یاد کانون پرورش فکری افتادم که چقدر با خانم بابایی شعر و داستان می‌خواندیم و کیف می‌کردیم. خب کمی از آن فضا فاصله گرفته بودم. اینجا مجید قیصری حضور دارد و درباره‌ی داستانها نظر می‌دهد. جلسه‌ی خوبی است. رایگان است و در مرکز شهر قرار دارد. دوست دارم باز هم بروم. از همه‌ی سنین به جلسه می‌آیند. یکی از کسانی که داستان خواند نوجوانی بود که داستانش بسیار م
- فعالیت دانش آموزان بر پایه سه محور داستان نویسی، داستان خوانی و داستان گویی است.
- از ایجاد فضای رقابتی بین دانش‌آموزان خودداری شود.
- دانش‌آموزان مختارند خودشون یکی از فعالیت ها را انتخاب کنند و مجبور کردن آنها به انتخاب یک فعالیت مشخص ممنوع است.
- اجبار کردن دانش‌آموز به خرید کتاب یا هر چیز دیگری که بار مالی دارد ممنوع است.
- دانش‌آموزان قبل از عید کاملا توجیه شوند.
- همه دانش‌آموزان در طرح شرکت داده شوند.
- از دادن تکلیف کتاب‌های درسی خو
عمیق ترین و با احساس ترین فیلمی که دیدم . ترکیبی از عشق ، جاودانگی ، مرگ . میتونم بگم یکی از فلسفی ترین فیلمی بود که واقعا به دلم نشست. دارن آرنوفسکی کارگردانشه و احتمالا هم با فیلم بی نظیر "مرثیه ای برای یک رویا " اون رو میشناسین . الان به مورد علاقه ترین کاگردان برای من تبدیل شد.
این فیلم از سه داستان موازی شکیل شده ، یک پزشک محقق که همسرش بیماره و درحال جست و جو برای درمانه و در این حال همسرش یک کتابی رو داره درباره جنگجویی مینویسه که این میشه د
 در کتابخانه
به نظر یک مادر دختر گمراه در انتخاب کتاب می بینم. با لبخند گل و گشادی به سمتشان می روم و میپرسم: چه ژانر کتابایی دوست دارین؟ میتونم کمکتون کنم؟
خانومه با چشم هایی گرد شده: یک چیز هیجااانی.(دست ها را نیز با هیجان تکان میدهد)
من:(پیرمرد صدساله ای که از پنجره بیرون پرید و... را می کشم بیرون): بفرمایید. این طنزه. هیجان هم داره.
خانومه دوباره با چشم هایی گرد شده: نه. میخوام یک چیزز هَیِییجانیی باشه.
من: خب این هم خوبه.
خانومه: خیلیی هیجانیههه
ده بازی برای کودکان خجالتی
 این بازی‌ها را می‌توانید با توجه به سن و توانمندی‌های کودکان در فرصت‌هایی که تمایل به بازی کردن دارند، انجام دهید.
۱ - مسابقه گویندگی
۲ - بازی «مصاحبه تلویزیونی»
۳ - بازی «نقل خاطره، داستان، شعر، معما و لطیفه»
۴ - بازی «چه کسی می‌تواند دیگران را بخنداند»
۵ - بازی «کامل کردن یک داستان»
۶ - بازی «کامل کردن یک شعر»
۷ - بازی «تکمیل جملات»
۸ - بازی «پاسخ به پرسش‌ها»
۹ - بازی «داستان سازی با تصاویر»
۱۰ - بازی «معلم بودن»
@
زن سینی چای را بهانه کرد و کنار مرد نشست ، مرد اخبار را بهانه کرد و از زن فاصله گرفت . زن نزدیک شد و آرام دست مرد را گرفت ، مرد بی حوصله دست از دست زن کشید . زن حرف زد ، مرد سکوت کرد . زن خندید ، مرد سرد بود . زن مادر شد ، مرد عاشق . زن تنها شد ، مرد نفهمید . زن پیر شد در آینه ، مرد نبود .  زن رفت ، مرد سرش را بر گرداند ، تنها مانده بود میان یک قبرستان بزرگ ، و عکس زن که به او لبخند می زد‌ . مرد گریه کرد ، دیر شده بود ؛ زن خندید ، تنهایی تمام شد . مرد فریاد زد
”‏من بدون کسی که داستان‌هام رو بخونه مثل یه دونه شن تو بادم.“
این را به کسی گفتم و از اعماق وجودم به آن باور دارم.
من بابت تک تک ثانیه‌هایی که برای خواندن داستان‌هایم صرف شده ممنونم.کاش بدانید با وقتتان جان دختری در این گوشه‌ی خاکستری دنیا را نجات داده‌اید.
رابرت مکی در کتاب «داستان» می‌گوید: «داستان خوب» یعنی داستانی که ارزش تعریف کردن داشته باشد و دنیا بخواهد گوش کند. بعد می‌نویسد: باید هنرمند باشید و وقایع را به نحوی که تاکنون به ذهن کسی خطور نکرده کنار هم بچینید. سپس توصیه‌هایی می‌کند و در انتها می‌گوید: «و مقدار زیادی عشق». این نسخه‌ را می‌شود تعمیم داد به همه شئونات زندگی. «خوب بودن» در هرجای زندگی در هر جای این دنیا، «مقدار زیادی عشق» می‌خواهد. برای پیدا کردنِ این مقدار، معلوم نیست چ
آنچه یاد خواهید گرفتشما یاد خواهید گرفت که چگونه با نوشتن آموزش تولید محتوا  یک داستان داستانی ، و چگونه می توانید با ایجاد محتوای ویدیویی با کیفیت ، آن را در رسانه های دیجیتال ترجمه کنید.الزاماتاز آنجا که این دوره برای "همه سطوح" است ، شما نباید از هیچ چیز نگران باشید.شرحاگر برای شروع کار در ساخت فیلم آماده هستید این دوره برای شما مناسب است!
این دوره ترکیبی از تجربه شخصی من به عنوان فیلمبردار ، تحصیلات من به عنوان فیلمساز و تجربه من در تولید
داستان عشق مریم وعلی را روایت می کند 
 
خلاصه کوچکی از داستان:
 مریم وعلی دو جوان از قشر مالی ضعیف جامعه
 مریم دختری که تازه دبیرستان را تمام کرده ودر آستانه کنکور میباشد، تک فرزند است.
 علی جوانی بیست و شش ساله که در پیک موتوری بیرون بری مشغول است و تک فرزند که پدرش در پنج سالگی او ومادرش را به قصد ثروتمند شدن ترک کرده و تا کنون خبری از او نیست،ومادرش هم بیمار است.
که هر دو به صورت نسبتا تصادفی عاشق یک دیگر میشوند 
وزندگی مریم تا مدتها در فراز
دانلود فیلم The Silence of the Marsh 2019
 
 
 
ژانر فیلم : هیجان انگیز
امتیاز فیلم :
رده سنی :
کارگردان : Marc Vigil
نویسنده :
بازیگران : Pedro Alonso, Nacho Fresneda, Carmina Barrios
محصول کشور :
تاریخ اکران :
زمان فیلم : 
زبان فیلم :
 
خلاصه داستان : داستان این فیلم درباره ی نویسنده ایی است که داستان های جنایی می نویسد. او روزی متوجه می شود که داستان های او بسیار با جهان واقعی فاصله دارد و …
دانلود فیلم The Silence of the Marsh 2019
لطفا برای درک بهتر داستان و فهمیدن اینکه توی داستان اصلا چه خبره،مجموعه رو از اول بخونید.من متعجبم چون با تموم تاکید هایی که کردم،تعداد دانلود های پسر بهشت که جلد پنجمه،از تعداد دانلود های امپراطوری گرگ ها که جلد اوله و باید اول اون رو دانلود کرد،بیشتره.آخه چرا اهمیت نمی دید.به خدا با این روش اصلا نمی فهمید توی داستان کی کیه و چه خبره.پس برای خودتونم که شده،مجموعه رو از اول بخونید.خواهش میکنم.
اولین کتابی که امسال خوندم یا بهتره بگم امسال تمومش کردم "کجا ممکن است پیدایش کنم"بود،عکس رو زمانی گرفتم که خیلی سردم بود و اون گل رو جوجه رنگی بهم داد،شاید بعدا بیشتر راجبش حرف زدم اما الان نه.کتاب مجموعه داستان بود(پنج داستان)و من سه تا از داستان هارو پارسال خونده بود و دیروز هم یکی و امروز هم یکی دیگه،و کتاب همین حالا تموم شد.قلم موراکامی برام آشنا و در عین حال ناشناخته و عجیب غریبه،همونطور که داری میخونی کلی به فکر فرو میری و عمیقا توی داس
انگار دارم وسط رمان‌های کمونیستی زندگی می‌کنم.توی روستای دور از پایتخت، وسط طبیعت بکر. بدون دسترسی به اخبار و اطلاعات بیرون، و تنها راه کسب اطلاعم از دنیای بیرون، روزنامه‌های انتخاب‌شده‌ایه که روی میز کتابخونه است. میتونم بعدا داستان بنویسم از این روزهام.
در یک دهکده، پیرمرد خرمندی زندگی می کرد. افرادی که به مشکلی بر می خوردند یا سوالی داشتند، به او مراجعه می کردند. یک روز یک بچه باهوش و زِبل که می خواست سر به سر پیرمرد خردمند بگذارد، پرنده ی کوچکی گرفت و آن را طوری در دستش گرفت که دیده نشود. بعد پیش پیرمرد رفت و به او گفت: پدربزرگ، من شنیده ام شما باهوش ترین مرد دهکده هستید. اما من باور نمی کنم. اگر راست است، می توانید بگویید که این پرنده ای که در دست من است زنده است یا مرده؟ پیرمرد نگاهی به پسر ان

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها